درس نهم .... حيات حضرت ابراهيم (ع)

روز سه شنبه مورخ 25/03/89 ، و در ادامه کلاسهای هفتگی ماموستا ملا قادر قادری ، در مسجد قباء پاوه با حضور علاقمندان درس يكصد و يازدهم از سلسله مباحث تاریخ انبيا(ع) با موضوع حيات حضرت ابراهيم (ع)  ارائه شد.

در ادامه ، درس مذکور جهت استفاده علاقمندان درج شده است .

 

مجموعه درسهای ارائه شده پیرامون تــاریــــــخ انبيــــــاء

توسط حاج ماموستا ملا قادر قادري

درس يكصـــــد و يازدهم از سـلـسه مبـــاحث تـــــــــاریخ
درس نهم
حیات انبياي الهي

 

** موضوع درس **

** حيات حضرت ابراهيم (ع) **  

حضرت ابراهيم (ع)  فرزند تارخ فرزند ناحور است و نسبش به حضرت نوح (ع) مي رسد نام اين بزرگوار و اين قهرمان توحيدي 69 بار و در     25 سوره  قرآن آمده است و يك سوره قرآن به نام ايشان  مي باشد . 

حيات حضرت ابراهيم (ع) پر از فراز و نشيب هاي گوناگون ، سازنده و سودمند است و به همين دليل است خداوند متعال در 25 سوره قرآن زندگي اين بزرگوار را ذكر كرده است تا پيروان مكتب اسلام و رهروان قرآن كريم قصه و حيات آن پيامبر توحيدي را بخوانند و از آن درس و عبرت بگيرند و از مطالعه آن كمال الهام را گرفته و در عقيده و فكر خود ثابت و شجيع و قوي همچون ابراهيم زندگي كنند . 

مورخان نوشته اند حضرت ابراهيم يكهزار سال بعد از نوح (ع) در سرزمين بين النهرين( مابين دجله و فرات ) در عراق و در شهر سرسبز و خرم و معروف بابل ظهور كرد . در زمان ولادت ابراهيم (ع) مردم بابل از نعمت امنيت و آرامش و طبيعت سرسبز و در ميان درختان خرم و در كنار آب دجله و فرات زندگي مي كردند و در نهايت رفاه و آرامش روزگار بودند  . ولي از نظر فكر ، عقيده ، ايدئولوژي و باور در ظلمات و گمراهي و فساد و بد اخلاقي به سر مي بردند ، بت ها را از سنگ به دست خود مي تراشيدند و آنها را پروردگار خود مي خواندند و به جاي رب العالمين سنگ هاي بي روح را  پرستش مي كردند و به جاي شكر خدا بر بت سجده مي كردند . اضافه بر جهل مردم بابل ، حاكم ظالم و ديكتاتوري به نام نمرود وجود داشت

نمرود فرزند كوش بن حام بود . در ديكتاتوري و فساد رفيق نداشت تا جايي كه اوضاع بابل و منطقه را به دقت ملاحظه كرد و به اين نتيجه رسيد جهل و عقايد بت پرستي و فساد اخلاقي همه جا را فرا گرفته است و مردم عقل خود را از دست داده اند و بت ها و تمثال ها بر فكر و عقيده مردم سايه افكنده است و يك بار به خود گفت : اين مردم سنگهاي بي فايده ،  بي شعور و بي قدرت را خداي خود مي دانند كه هيچ نقشي در زندگي مردم ندارند و من كه صاحب قدرت ،  فكر ، گفتار و شعورم و براي مردم بابل منشاء خيرم و مي توانم نيازمندان را بي نياز كنم و قدرتمندان آنان را خوار نمايم تمامي عوامل خدايي شدن را دارم و من سزاوارترم خداي اين مردم بشوم و به فكر افتاد اين موضوع را رسماً اعلام كند . يك شب در اوج طغيان از زندگي مستكبرانه و مغرورانه خود خوابي ديد كه ستاره اي در آسمان ظاهر شد كه نور ماه و خورشيد را تحت شعاع خود قرار داد و خورشيد را بي نور كرد .

صبح آن روز خواب خود را بر نزديكان و دانشمندان آگاه در تعبير خواب بازگو كرد در جواب گفته شد عن قريب نوزادي متولد خواهد شد و نظام حاكم را دگرگون خواهد كرد . نمرود با شنيدن تعبير خواب خود به لرزه افتاد و دو دستور ظالمانه صادر كرد بدين شرح :

1- بايد مردان با زنان به مدت يكسال از هم جدا زندگي كنند و ملاقاتي بين زنان و مردان صورت نگيرد به اين ترتيب زنان را در خارج شهر و مردان در شهر با حفاظت شديد و جدا از هم نگهداري شدند و هر نوع تماس ممنوع گرديد .

2- به ماماها و قابله ها دستور داده شد تا هر زن حامله را ديدند و هر نوزادي مشاهده كردند به قتل برسانند .

   خداوند اراده كرد براي مبارزه با اين طاغوت و اصلاح اين قوم جاهل در اين موقعيت حساس و كاملاً نظامي نوزادي را از بين اين قوم در خانواده اي بي نام و نشان به دنيا آورد و مادرش او را ابراهيم نام نهاد . ابراهيم در شكم مادرش بود ، پدرش تارخ فوت كرد و مادر شجيعش خانم بونا تمامي آزار و اذيت ،  هشدار و خوف و ارعاب را تحمل و در دوران بارداري خود را در جلو چشمان مراقبين مخفي مي كرد و در روز ولادت به غاري در خارج شهر بابل رفت و بدون حضور ماما و فاميل و حامي در حساس ترين و در تنگنا ترين لحظه خطرناك زماني و مكاني نوزاد خود را به دنيا آورد و همچنانكه مادر حضرت موسي (ع) از ترس فرعونيان موسي را در آب نيل انداخت ، بونا ابراهيم را بعد از چند لحظه از ولادتش او را در پارچه اي  پيچيد و در غار گذاشت و به شهر برگشت تا ظن مراقبين را برطرف نمايد . روزانه به غار مي رفت و به ابراهيم شير مي داد و او را در سايه لطف خداوند به دور از چشم مردم نگهداري مي كرد تا آرامشي فراهم شد و شب هنگام نوزاد را به شهر آورد و تا عمر 13 سالگي در خفا زندگي كرد و چون پدرش فوت كرده بود زير نظر عمويش بزرگ شد و چون پدرش را نديده بود به عمويش آزر پدر مي گفت كه در قرآن آمده است  :   « و اذ قال ابراهيم لابيه آزر .. » ابراهيم در بين قومش بزرگ شد در نتيجه خداوند متعال به حضرت ابراهيم لباس رسالت پوشاند و او را مامور كرد تا با ظالمان ،  طغات و بت پرستان مبارزه كند و آنها را به توحيد و خداپرستي دعوت نمايد .

 حضرت ابراهيم (ع) با استدلال به آفاق و انفس و جهانيان  ، خالق و رب خود را  دريافت و با منطق رسولان قبل از خود خطاب به قومش اعلام كـــرد « يا قوم اني بري ء مما تشركون » اي قوم ، من از معبودان شما تنفر دارم . من موحدم ، خالق من و شما  وخالق آسمان ها و زمين ، الله است و سپس خطاب به عمويش گفت « و اذ قال ابراهيم لابيه آزر اتتخذ اصناماً آلهه ... » ابراهيم به پدرش آزر ( عمويش ) گفت: من شما را در انتخاب بت به جاي خدا در اشتباه مي بينم و مسيرتان مسير گمراهان است با اين بيان و منطق حضرت ابراهيم مبارزه خود را با بت پرستان و افراد عشيره خود شروع كرد . شب و روز در شهر و روستا دعوت خود را علني كرد .

دشمنان ابراهيم در داخل و خارج و دور و نزديك شروع به مخالفت با دعوت توحيدي ابراهيم نمودند و نمرود ابراهيم را به گفتگو و جدال دعوت كرد .

**  ادامه و نتيجه در درس آينده خواهد آمد . انشاء الله **

 

 « وصلی الله علی سيدنا محمد و آله و صحبه اجمعین »

این مطلب را به اشتراک بگذارید

Submit to FacebookSubmit to Google PlusSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn