درس هجدهم .... ادامه حيات حضرت يوسف (ع)

روز سه‌شنبه مورخ 20/07/89 در ادامه کلاسهای هفتگی ماموستا ملا قادر قادری در مسجد قباء پاوه درس يكصد و بيستم  از سلسله مباحث تاریخ ( درس هجدهم تاريخ انبيا(ع) ) با موضوع ادامه حيات حضرت يوسف (ع)  ارائه شد.

در ادامه ، درس مذکور جهت استفاده دوستداران و علاقمندان مباحث تاريخي درج شده است.

 

مجموعه درسهای ارائه شده پیرامون تــاریــــــخ انبيــــــاء

توسط حاج ماموستا ملا قادر قادري

درس يكصـــــد و بيستم  از سـلـسه مبـــاحث تـــــــــاریخ
درس هجــدهم
حیات انبياي الهي

 

** موضوع درس **

ادامه حیات حضرت یوسف (ع)

زماني كه حضرت يوسف پيشنهاد دور از اخلاق زنان مصر را رد و به تهديد زليخا مبني بر زنداني كردن توجهي نكرد ،  سرخود را به آسمان بلند كرد و گفت :‌ »خدايا من زندان را بر انجام خواسته غير اخلاقي زليخا ترجيح ميدهم ، الهي من گوشه زندان را بخاطر تو تحمل ميكنم الهي زمينه عبادات و تسبيح و ذكر را در زندان براي من فراهم كن » خداوند متعال دعاي يوسف را اجابت و او را از محنت دچار شدن به فساد اخلاقي نجات و مكر و نيرنگ زنان را از او دفع كرد.

يوسف به اتهام بي‌گناهي به زندان شهر رفت و در زندان با دو زنداني غير توحيدي و بت پرست هم اطاق شد و قبل از هر چيز آنان را به توحيد و پرستش خداي واحد دعوت كرد و اين است خصلت مردان خدا كه به هيچ وجه تحت تأثير جو زندان قرار نگرفت و آه و حسرت نكشيد و نگفت خدايا چرا من بي گناه به زندان افتاده‌ام بلكه كوشيد وظيفه خود را كه همان دعوت به توحيد است از سر گيرد  و در برابر رفقاي زنداني خود احساس مسئوليت ميكرد و به آنان گفت رفقا ، زندان مشكل شما نيست بت پرستي و شرك مشكل اساسي شماست. حضرت يوسف زندان را مركز ارشاد قرار داد و دوستان هم زنداني خود را به توحيد و خداپرستي دعوت كرد تا نشان دهد دعوت به دين زمان و مكان خاصي ندارد. همراهان يوسف (ع) يكي خباز دربار و ديگري ساقي و مسئول پذيرايي پادشاه مصر بودند كه در اثر تمرد از وظيفه هر دو نفر به حبس محكوم و روزگار را در زندان سپري ميكردند . ايامي گذشت يك صبح و زماني كه از خواب بيدار شدند 2 نفر زنداني هم اتاق حضرت يوسف هر يك خوابي را كه با شغل سابق آنها مرتبط بود ديده و از يوسف خواستند خواب آنان را تعبير كند

حضرت يوسف به خواب آنها به دقت گوش داد ، اولي گفت داشتم خوشه انگور را براي شراب مي فشردم دومي گفت من در خواب ديدم كه دارم روي شانه هايم نان حمل مي كنم و پرندگان از آن مي خورند   .

حضرت يوسف به اولي فرمود شما عن قريب آزاد ميشويد و به شغل سابق خود برميگرديد و به دومي گفت شما را اعدام خواهند كرد و پرندگان گوشت شما را خواهند خورد.

چند روزي گذشت مأمورين به زندان مراجعت و هر دو نفر را با خود بردند به يكي از آنها گفتند شما آزاد هستيد و دومي را به جهت اجراي حكم به ميدان قتلگاه بردند و جسد او را آويزان كردند كه خوراك طير و طيور شد

حضرت يوسف به مسئول پذيرايي كاخ پادشاه كه معتقد بود آزاد ميشود فرمود اگر شاه را ملاقات كرديد  بي‌گناهي و داد مرا به شاه برسان  .

ارادت الله 7 سال يوسف در زندان مانده و هرگز به ياد ساقي نيفتاد تا اينكه يك روز صبح پادشاه مصر «وليد بن ريان» با حالي پريشان و اعصابي خسته از خواب برخواست و اعلام كرد شب گذشته خواب مهمي ديده ام خاطر و احوالم را پريشان كرده است و دستور داد كاهنان و معبران خواب را احضار كنند و بعد از حضور كاهنان و بزرگان ، شاه گفت در عالم رويا 7 گاو فربه را ديدم كه هفت گاو لاغر آنها را ميخوردند و هفت خوشه خشك را ديدم هفت خوشه سبز را نابود ميكردند تعبير اين را برايم بيان كنيـــــــد تعبير كنندگان خواب و كاهنان از تعبير آن عاجز ماندند و گفتند قربان اين خواب جز خوابهاي آشفته است « قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الأحْلامِ بِعَالِمِينَ » (آيه 44 يوسف )

پادشاه قانع نشد و خيلي دلگران و ناراحت و پريشان بود و درصدد بود كسي پيدا شود خوابش را كما هوالحق تعبير كند .

در اين فاصله و بعد از 7 سال از آزادي ساقي شاه و هم زنداني يوسف ، ساقي بيــدار شد و به فكر يوسف افتاد و به شاه گفت قربان فردي عارف و صالح و متخصص خواب در زندان است  بمن اجازه دهيد به ايشان مراجعت و تعبير را از او بخواهم شاه موافقت كرد ساقي به زندان رفت و خواب شاه را براي يوسف بيان كرد حضرت يوسف فرمود معنا و تعبير خواب اين است تا 7 سال ديگر در مصر محصولات كشاورزي فراوان خواهد شد و سپس 7 سال قحطي ميآيد و در سال هاي قحطي ذخيره سالهاي فراواني و رفاه نابود خواهد شد راه حل و چاره اين است در 7 سال فراواني محصولات غير از نياز روزانه ،گندم و جو و حبوبات و قوت را با همان خوشه ، انبار و ذخيره وبراي 7 سال قحطي انبار كنيد و بعد از 7 سال خشكي و قحطي سالهاي رفاه و فراواني خواهد آمد.  ساقي از نزد حضرت يوسف( ع) خارج شد و نزد شاه رفت و تعبير خواب را با تعبير و تدبير يوسف براي شاه بازگو نمود .

 شاه با شنيدن تعبير خواب جان تازه‌اي گرفت و خيلي خوشحال شد و فوراً دستور داد يوسف را از زندان آزاد و نزد شاه به‌برند تا از عقل و فكر و تدبيرش استفاده شود.

 فرستاده شاه نزد يوسف رفت و برنامه شاه را به ايشان اعلام كرد حضرت يوسف فرمود قبل از خروجم از زندان از شاه مصر تقاضا دارم  از زنان مصر كه در جلسه همسر عزيز مصر دستهاي خود را بريدند و من با مكر آنها اين همه مدت گرفتار شده‌ام تحقيق كند تا ماجرا و علت حبس من مشخص شود آنگاه از زندان خارج خواهم شد

شاه تمامي زنان مورد اشاره را احضار و علت اعزام يوسف به زندان را از آنان تحقيق نمود همگي شهادت حسبي دادند كه يوسف جواني پاك و بي گناه و بزرگوار است و او از تهمت و بدگماني بري است و همچنين همسر عزيز مصر به گناه خود و بي گناهي يوسف اقرار كرد و اظهار داشت من او را بدون گناه به زندان انداختم .« قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ » (آيه ٥١سوره يوسف)

بعد از اينكه بي گناهي حضرت يوسف ثابت شد  با كمال رو سفيدي از زندان بيرون آمد. شاه مصر از وي استقبــــــال و پيشنهاد سمت مشــــــاور عالي را به يوسف داد. حضرت يوسف فرمود اگر قرار است مسئوليتي به من واگذار شود من براي پست خزانه داري و وزارت دارائي آمادگي دارم و بدستور شاه يوسف بعنوان مسئول خزانه داري محصولات مصر معرفي شد و توانست با تدبير و برنامه ريزي دقيق مردم مصر را در 7 سال رفاه به قناعت و 7 سال خشكسالي و قحطي به صبر و مقاومت عادت دهد و به مدد الهي آنها را از محنت 7 سال زحمت نجات داد.

محبوبيت وي طنين افكن شد و مدتي نگذشت يوسف عزيز مصر شد.  اين ها همه تمرين اند يوسف روزي از قعر چاه به اوج جاه رسيــــد و روزي از منزل عزيز به گوشه زندان و روزي هم از زندان به كاخ نخست وزيري رفت ...فالامر لله من قبل و من بعد                                                                           .....ادامه دارد

 

 

 « وصلی الله علی سيدنا محمد و آله و صحبه اجمعین »

 

این مطلب را به اشتراک بگذارید

Submit to FacebookSubmit to Google PlusSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn